بارها او را دیدهام، در تاریکی شب، بدون صدا و ناله، زیر چادری سیاه، کار خودش را میکند، توجهی به نام خیابان و قیمت خانهها و نگاه لوکس عابران ندارد، اینجا خیابان شهید رجایی یا همان مَلک معروف است با قیمتهای کذاییاش خیابانی با اتوموبیلهای مدل بالا، مغازههای لوکس و البته سطلی هم از زباله.
آنچه ما آشغال سبزی و ته مانده میوه مینامیم جمع میکند، چهرهاش مشخص نیست و تمام سعیاش هم این است که دیده نشود چنان با دقت دورریز سبزیها را در دستانش میچرخاند که گویی حکم طلا برایش دارد. مردم اراک خوب میدانند این توصیف چه کسی است همان که با چهره پنهان در انتهای روشنایی روز، در کنار دورریز سبزیها، هزاران سؤال در ذهن عابران پیاده ایجاد کرده است.
به گزارش
خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا) از استان مرکزی، هر بار خواستم با او همکلام شود بدون هیچ صحبتی از محل دور شد، این بار وقت اذان و هنگامه «حی علی خیرالعمل»، نگاهم متوجه او میشود، انگار نه گوش شنوایی است و نه چشمی برای دیدن، با یک دسته سبزی تازه سراغش میروم و او را مطمئن میکنم که هدفم فقط کمک است و اگر شد ذرهای از مشکلاتش کم کنم. در حالی که مشغول زیر و رو کردن سبزیهاست فقط یک جمله را زمزمه میکند؛ بدبختی، اما باز هم خدا را شکر.
خودم را معرفی میکنم و او نیز نام مستعار خورشید را انتخاب میکند. خورشید
47 سال دارد به گفته خودش گدا نیست و دوست ندارد دستش جلوی کسی دراز شود.
از او میپرسم چطور دلت میآید از میان این زبالهها و میکروبها، سبزی و
میوه جدا کنی؟ میگوید: مگر چارهای هم هست؟ وقتی پول برای خرید نیست
مجبورم از دل زبالهها مایحتاج زندگی خانوادهام را تهیه کنم.
در حالی
که دستهای از سبزیهای دورریز را به من نشان میدهد ادامه داد: همه
سبزیها هم بد نیست، این دوره، مردم خیلی اسراف میکنند اما حداقل برای من و
فرزندانم خوب است.
از زمین گیر شدن همسرش میگوید؛ اینکه دارای سه فرزند؛ دو دختر و یک پسر است، تنها منبع درآمدش هم یارانه و کار در منازل است، از اینکه برای سال جدید نتوانسته کفش و لباس مدرسه بچههایش را نو کند غمگین است و از آرزوی دخترش برای داشتن مداد رنگی 34 رنگ میگوید. از بیماری تنها پسرش در اثر کمبود مواد پروتئینی، از اینکه نتوانسته یک ماه به فرزندان و شوهر مریضش گوشت برساند.
خورشید از مردم شهر گله دارد از اینکه هنوز بعد از سالیان سال خیری پیدا نشده تا به او و خانوادهاش کمک کند، از یک فرهنگ بد میگوید؛ اینکه اگر کسی بخواهد کمک کند لباس و مواد غذایی که قابل استفاده نیست را به خورشید میدهد بارها به کمیته امداد مراجعه کرده اما راه به جایی نبرده است.
حواسش از سبزیها پرت شده است انگار چیزی در ذهن مرور میکند، از ترسهایش میگوید: توان پرداخت اجاره خانه را ندارم شاید زمستان را پشت در خانهها سر کنم، خیلیها فکر میکنند من گدا هستم اما اگر گدا بودم ساعتها میان آشغالها دنبال سبزی و میوه نمیگشتم.
به او میگویم خواستهات چیست و جواب میدهد: گفتنش فایدهای ندارد. اصرار میکنم شاید خیری پیدا شود، با قدری تأمل گفت: چیز زیادی نمیخواهم اگر 200 هزار تومان ماهیانه به غیر از یارانه به من پرداخت شود مجبور به این کار نخواهم شد.
هوا تاریک شده و اذان هم به اتمام رسیده است اما خورشید در نا امیدی هر چه بیشتر در بین جمعیت شاد و خندان خیابان ملک گم میشود و من به این فکر میکنم که پول لباس هر یک از همین عابرین پیاده بیشتر از هزینه دو ماه زندگی خورشید است.
کوروش دیباج
تشکر اطلاع دادید
از چه طریق میسر است؟