برای ادای دينم به روستا برمی‌‌گردم
کد خبر: 3796401
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار : ۱۸ اسفند ۱۳۹۷ - ۱۴:۳۲

برای ادای دينم به روستا برمی‌‌گردم

یک‌بار وقتی خیلی خسته بودم و با بی‌حوصلگی درس می‌خواندم پسرم برایم یک نقاشی کشید، یک نقاشی از داستان زندگی خودم که بارها برای علت درس خواندنم برای پسرها تعریف کرده بودم. حالا پسر کوچکم داشت با همان داستان به من روحیه می‌داد.

به گزارش ایکنا،‌ فارس نوشت: اینکه موفقیت از دل سختی بیرون بیاید شاید زیاد شعاری به چشم بیاید اما از حقیقت ماجرا چیزی کم نمی‌شود. امسال زنی در آزمون کانون وکلای کشور رتبه تک‌رقمی به دست آورد که در تمام زندگی ۳۴ ساله‌اش بیش از معمول برای درس خواندن تلاش کرده است. او به خاطر مشکلات زندگی‌اش چندبار مجبور به ترک تحصیل شد اما هرگز هدف خود را فراموش نکرد، چه آن‌ وقتی که دانش‌آموز ابتدایی در روستا بود و مردم پدرش را به خاطر اینکه آنها را به مدرسه و بعدها برای ادامه تحصیل به شهر فرستاده سرزنش می‌کردند، چه زمانی که در ۱۶سالگی ازدواج کرد و همسرش بچه‌ها را نگه می‌داشت تا او درس بخواند.

«حکیمه جلیلی ثانی» از همان وقتی‌که تصمیم گرفت به دانشگاه برود و رشته حقوق بخواند فقط یک هدف داشته است: برگرداندن حق روستایی که در آن بزرگ ‌شده است. خانم وکیل جوان اگرچه سال‌هاست همدم زنان روستایش هست تا آن‌ها هم استعدادهای‌شان را شکوفا کنند اما به‌زودی قرار است با مدرک وکالتش، دین قدیمی که بر گردن خودش می‌بیند را به روستای محل تولدش ادا کند.

پدرم می‌گفت یک کلمه هم بیشتر یاد بگیرید، خوب است

علاقه به درس خواندن را مدیون پدرم هستم. پدرم سواد خواندن نوشتن دارند اما به خاطر مشغولیت به کارهای روستا و کشاورزی هیچ‌وقت نتوانستند بیشتر درس بخوانند. برای همین دوست داشتند همه ما خواهر و برادرها تا مدارج بالا درس بخوانیم.

آن زمان در روستا اصلاً رسم نبود که دختری درس بخواند. هر دختری اصرار به درس خواندن داشت نهایت تا دوران ابتدایی بیشتر اجازه تحصیل نداشت. ما هفت خواهر و یک برادر بودیم اما برای پدرم اصلاً مهم نبود که مردم روستا چه می‌گویند. او دوست داشت دخترهایش هر چقدر که دوست دارند درس بخوانند. البته گوشه و کنایه‌های زیادی هم می‌شنید. مردم روستا عقیده داشتند که دختر در هر حال ازدواج می‌کند و کارهای خانه و بچه‌داری به او اجازه نمی‌دهد از تحصیلاتش استفاده کند. پس درس خواندنش فایده‌ای ندارد. اما پدرم همیشه در جواب آن‌هایی که این حرف‌ها را می زدند می‌گفت:‌ «دخترهای من اگر یک کلمه هم بیشتر از دیروزشان یاد بگیرند، آن‌یک کلمه حتماً در زندگی آینده به کارشان می‌آید. من اصرار نمی‌کنم که حتماً سرکار بروند اما درس خواندن برای هرکسی خوب است»

البته پدرم نتوانست همه ما را تا رسیدن به تحصیلات عالیه کمک کند اما تقریباً همه ما تا دبیرستان را در خانه پدرمان خواندیم و بازهم تقریباً همه بعد از مستقل شدن تحصیلات دانشگاهی هم ‌کسب کردیم.

 

وقتی یک روستا از خانواده ما تأثیر گرفت

در روستا همه افراد کار می‌کنند. ما در خانه کار دامداری را انجام می‌دادیم اما چون فقط یک برادر داشتیم در کار مزرعه که معمولاً برای پسرها بود هم کمک می‌کردیم. این  درحالی بود که مثلاً من و خواهرم صبح تا ظهر به شهر می‌رفتیم، درس می‌خواندیم و وقتی برمی‌گشتیم باید سریع ناهار را آماده می‌کردیم و می‌بردیم برای باقی اعضای خانواده که در مزرعه کار می‌کردند. از آن‌طرف هم ما دخترها و هم پدرمان مرتب گوشه و کنایه می‌شنیدیم که این دخترها درس می‌خوانند و حتی به شهر هم می‌روند! درحالی‌که حاضر نبودیم به خاطر خستگی کار در مزرعه و خانه، درس خواندن را رها کنیم. یعنی برای خود من درس خواندن خیلی شیرین‌تر از این حرف‌ها بود.

شوراهای روستا که در سال ۱۳۷۹ تأسیس شد به بالا رفتن سطح فرهنگ در روستاها خیلی کمک کرد. از آن‌طرف نوع رفتار پدر من با دخترانش کم‌کم باعث شد بعضی خانواده‌های دیگر هم با درخواست درس خواندن دخترشان و یا به شهر رفتن آن‌ها موافقت کنند. پدر من هم از اعضای شورای روستای خودمان یعنی لیوار آذربایجان شرقی بود و گاهی با استفاده از همین موقعیتش با پدر دخترانی که دوست داشتند درس بخوانند صحبت می‌کرد و آن‌ها را راضی می‌کرد.

 

ثبت‌نامم نکردند، گریه کردم

شرط پدرم برای ازدواج همه ما این بود که بتوانیم درسمان را ادامه بدهیم. من ۱۶ ساله بودم که ازدواج کردم. طی مدتی که عقد بودم پایه دوم دبیرستان را هم خواندم. خیلی‌ها همان موقع به من می‌گفتند که تو دیگر ازدواج‌کرده‌ای و این‌ یک سال درس خواندن به چه دردت می‌خورد؟ اما من نمی‌خواستم درس را کنار بگذارم. وقتی ازدواج کردم و برای زندگی به بندرعباس رفتیم به خاطر اینکه با محیط آشنا نبودم حدود دو سال در درسم وقفه افتاد. در این مدت پسر اولم «پویا» هم به دنیا آمد.

وقتی در بندرعباس تصمیم گرفتم ادامه تحصیل بدهم خیلی اذیت شدم. چون بارها محل تحصیلم بین شهر و روستا جا به‌ جا شده بود و حالا هم که می‌خواستم در یک شهر دیگر ادامه تحصیل بدهم پرونده تحصیلی درست‌ و حسابی نداشتم و من را ثبت‌‌نام نمی‌کردند. یادم نمی‌رود که چقدر اذیت شدم و حتی چقدر برای اینکه می‌گفتند نمی‌شود ثبت‌نامت کنیم، گریه‌ام را درآوردند.

از آن‌طرف خواهر و پدرم به من می‌گفتند که فکر نکن فقط خودت سختی کشیده‌ای. ما هم اینجا بارها مسیر بین شهر و روستا را رفته‌ایم، در آموزش‌ و پرورش تبریز دست به دامان هرکسی شده‌ایم تا پرونده تحصیلی برایت جور کنیم. همیشه به آن‌ها می‌گویم که هیچ وقت زحمات‌تان یادم نمی‌رود. بالاخره یک روز برمی‌گردم و همه را جبران می‌کنم.

 

همسرم بچه‌ها را نگه می‌داشت تا درس بخوانم

در نهایت توانستم دبیرستان را در بندرعباس تمام کنم و دیپلم بگیرم. به خاطر اینکه بچه داشتم خواندن یک سال تحصیلی برایم بیشتر از دانش‌ آموز عادی طول می‌کشید. ولی با همه این‌ها هم زندگی‌ام را اداره می‌کردم هم آهسته و پیوسته درسم را می‌خواندم. راستش برای ما دخترهای روستا اینکه چند کار مثل خانه‌داری، بچه‌داری یا درس خواندن را باهم پیش ببریم زیاد سخت نبود. چون از بچگی به زیاد کار کردن و کارهای متنوع انجام دادن عادت کرده بودیم. از آن‌طرف همسرم هم به خاطر قولی که برای ادامه تحصیل من به پدرم داده بود و هم به خاطر اینکه خودش به درس علاقه داشت اما شرایط زندگی نگذاشته بود درس بخواند، من را حمایت می‌کرد. مثلاً اگر کلاسی داشتم که حتماً باید شرکت می‌کردم، همسرم مغازه‌اش را تعطیل می‌کرد و پیش بچه‌ها می‌ماند.

سال اولی که کنکور دادم در دانشگاه قشم قبول شدم. اما متوجه شدم که فرزند دومم را باردارم. به خاطر اینکه باید فاصله بین بندرعباس و قشم را با لنج طی می‌کردم، دکترم رفت‌ و آمد در این مسیر را برایم قدغن کرد. از دانشگاه انصراف دادم ولی خیلی ناراحت بودم. اما بعدها فهمیدم که این حکمت خدا بود. چون وقت‌هایی که برای درس خواندن خسته می‌شدم یا کم می‌آوردم کسی که به من روحیه می‌داد و می‌گفت: «مامان! تو می‌توانی و باید درس بخوانی» همین پسر کوچکم بود.

 

برای درس خواندن همیشه وقت هست

تا دوسالگی فرزند دومم صبر کردم و دیگر کنکور ندادم. به نظر من برای بعضی مسائل مثل ازدواج و فرزندآوری، زمان اتفاق افتادن آن‌ها مهم است و نمی‌توان آنها را عقب انداخت. اما کاری مثل درس خواندن هیچ زمان مشخصی ندارد. همیشه و در هر برهه‌ای از زندگی می‌شود درس خواند. من هم همیشه سعی کردم درس خواندن، من را از وظایف مادری و همسری‌ام دور نکند. همان سال‌هایی که از تحصیل دور می‌افتادم مرتب کتاب‌هایی درزمینهٔ تربیت فرزند می‌خواندم تا هم مادر بهتر و موفق‌تری باشم و هم از مطالعه و یادگرفتن دور نمانم.

بالاخره وقتی پسرم دوساله شد دوباره کنکور دادم و این بار در دانشگاه پیام نور بندرعباس در رشته حقوق قبول شدم.

 

 پسرم برایم نقاشی کشید و گفت درس بخوان

از آنجایی‌که من همیشه برای درس خواندنم هدف داشتم، بعدازاینکه درسم تمام شد دنبال مجوز وکالت رفتم. می‌خواستم حتماً در آزمون کانون وکلای کشوری قبول بشوم. در کنار آن آزمون مشاوران حقوقی و قضاوت هم دادم و هر دو را قبول شدم. در رشته وکالت رتبه ۲۷ کشوری را آوردم. اما اولین باروقتی سال ۹۵ آزمون کانون وکلا را شرکت کردم با نوزده نفر اختلاف از نفر آخر قبول نشدم.

 برای این آزمون خیلی زحمت کشیدم و پرانرژی درس خواندم. شب‌هایی بود که با خودم می‌گفتم چرا می‌خواهی بخوابی؟ بلند شو درس بخوان. مرتب به کتابخانه می‌رفتم و روزی تا ۱۰ ساعت مطالعه می‌کردم. اما آن سال هم پروازم به تبریز کنسل شد و قطاری که می‌خواستم خودم را با آن به شهر محل امتحان برسانم هم خراب شد. از قطار تبریز هم جا ماندم و این وسط سرما هم خوردم و با وضع بدی به آزمون رسیدم. برای همین نتوانستم خوب آزمون بدهم.

 سال بعد توانستم در آزمون مرکز مشاوران حقوقی قبول بشوم اما دوست داشتم از کانون وکلا مجوز وکالت بگیرم. برای سومین سال اصلاً مطمئن نبودم که می‌خواهم شرکت کنم. دیگر طوری شده بود که فکر کردن به آن‌همه کتاب و جزوه و مطلب هم برایم سخت بود.

اما اطرافیانم بازهم به کمک من آمدند. این وسط پسرم «مهدی» یکی از بزرگ‌ترین مشوقین من بود. یادم هست یک‌بار وقتی خیلی خسته بودم و با بی‌حوصلگی درس می‌خواندم برایم یک نقاشی کشید و شروع کردن به توضیح دادن آن. مهدی پدرم را در مزرعه‌اش کشیده بود و تصویری شبیه فکر کردن در کارتون‌ها، روی سر پدرم کشیده بود که منتظر است یک روز یک نفر بیاید و با برگرداندن قنات‌ها و چاه‌ها دوباره مزرعه‌اش را آباد کند. این داستانی بود که خودم بارها برای علت درس خواندنم برای پسرها تعریف کرده بودم و حالا پسر کوچکم داشت با همان داستان به من روحیه می‌داد. همین روحیه دادن‌ها دوباره من را پای درس خواندن کشاند تا در سال ۹۷ توانستم رتبه ۵ آزمون کانون وکلا را به دست بیاورم.

 

مردهای خانواده، مشوق من بودند

سال اولی که نتوانستم در آزمون کانون وکلا قبول بشوم خیلی ناراحت بودم. اما اطرافیانم همیشه به من دلداری می‌دادند. همان موقع وقتی بعد آزمون به خانه عمویم در تبریز رفتم حسابی دلداری‌ام داد. می‌گفت تو جوانی و می‌توانی. بازهم تلاش کنی تا موفق بشوی. بااینکه خیلی خسته بودم ولی می‌گفت باید زودتر برگردی و مطالعه را برای سال بعد شروع کنی.

در کل، مردهای خانواده من در حمایت از پیشرفت خانم‌های خانواده خیلی تأثیرگذار بودند. در رأس آن‌ها هم پدرم بود. یک‌بار که پدرم مهمان ما بود و من باید به دانشگاه می‌رفتم، مشکلی در خانه پیش آمد. تصمیم گرفتم بمانم اما پدرم اصرار کرد که من همه کارها را انجام می‌دهم تا تو به درس و کلاس خودت برسی. هرچه گفتم کلاس‌های پیام نور اجباری نیست و اشکالی ندارد نروم نپذیرفت. این رفتار پدرم همه ما را به درس خواندن علاقه‌مند کرده بود. طوری که یکی دیگر از خواهران من هم حقوق خواند و وکیل شد.

امسال وقتی به زمان انتشار اسامی قبولی‌های کانون وکلا، نزدیک شده بودیم برنامه‌ای چیدم که پدرم منزل ما باشد. برای رتبه یک آوردن درس‌خوانده بودم و می‌دانستم قبول می‌شوم. دوست داشتم پدرم حضورداشته باشد و نتیجه زحماتش را طی این سال‌ها ببیند. خوشحالی پدرم در کنار خانواده‌ام برایم خیلی ارزشمند و خاطره‌ای دوست‌داشتنی بود.

 

وکیل شدم تا حق مردم روستایم را بگیرم

در روزگار کودکی من روستای لیوار فوق‌العاده سرسبز و قشنگ بود. روستا یک رودخانه بزرگ داشت که ما از آن با درست کردن سدبند برای مزارع‌مان آب می‌گرفتیم. در کودکی خوب یادم هست که درست کردن این «سدبند» چقدر سخت بود. اینکه آب آن‌قدر کم نباشد که مزرعه خشک بماند و آن‌قدر زیاد نباشد که همه محصول را آب ببرد، چه ساعتی آب را به مزرعه هدایت کنیم. چون پسر در خانواده ما کم بود خیلی وقت‌ها من با پدرم برای درست کردن «سدبند» می‌رفتم.

بعدها مدتی خشک‌سالی شد و بعد از آن هم برای یکی از شهرهای هم‌جوار از روستای ما آب کشیدند. من به چشم خودم دیدم که آب رودخانه کم شد و خیلی از قنات‌ها و رودخانه‌های روستا خشک شدند.

طبق قانون روستای ما از آب رودخانه و قنات‌های اطراف سهم داشت اما رعایت نشدن سهمش باعث شد تقریباً نصف جمعیت روستا به شهر بروند. و خیلی از جوان‌ها در مهاجرت به شهر به شغل‌های کاذب روی بیاورند. درواقع علت نقل‌مکان من و همسرم به بندرعباس هم همین بود. جایی که همسرم و خانواده‌اش تشخیص دادند که در آنجا می‌شود کار و امرارمعاش کرد

از همان موقع که به بندرعباس رفتم همیشه در ذهنم بود که در رشته حقوق درس بخوانم و بتوانم حق مردم روستایم را بگیرم. از سال اول تحصیل درباره پرونده حق آب لیوار سؤال می‌کردم و تمام هدفم این بود که بتوانم این حق را به مردم روستایم برگردانم.

حالا هم که در آزمون وکالت قبول‌شده‌ام، در اولین فرصتی که مدارک وکلاتم از کانون وکلا برسد، ان‌شاءالله اولین پرونده‌ای که به آن خواهم پرداخت همین خواهد بود.

 

به روستا برمی‌گردم و دینم را ادا می‌کنم

خانواده من خیلی اصرار دارند که مانند بقیه خواهرانم برای ادامه زندگی به شهرستان البرز؛ جایی که بیشتر مردم لیوار مهاجرت کرده‌اند بروم. اما نیت من این است که حتماً به روستای پدری‌ام برگردم. جایی که احساس می‌کنم هنوز زنان و دختران زیادی هستند که باید به آن‌ها امید داد تا بتوانند در زندگی‌شان پیشرفت کنند. من در خودم رسالتی را نسبت به روستایم و پدر پیرم حس می‌کنم که باید آن را به سرانجام برسانم.

از اهدافی که همه این سال‌ها در ذهنم به آن فکر می‌کنم آگاهی دادن به زنان روستاست. با اینکه خودم برای درس خواندنم خیلی تلاش کردم اما موفقیت را فقط در درس خواندن نمی‌بینم. زنانی که در روستا هستند که هرکدام توانمندی دارند. از کارهای دستی و سنتی گرفته تا درست کردن انواع خوراکی جات و پرورش دام و طیور و... . کسی باید باشد که این استعدادها را به تولید و بهره‌برداری برساند.

من باور دارم که در روستا می‌شود خیلی بیشتر از شغل‌های کاذب شهر درآمد داشت به شرطی که کسی باشد تا راه و چاه را نشان روستاییان بدهد. همین‌الان هم کمی مهاجرت معکوس از شهر به روستا اتفاق افتاده است و من هم تا جایی که از دستم برمی‌آید مشاور خانم‌های روستا هستم اما به روستایم خیلی بیشتر از این‌ها احساس دین می‌کنم. یک روز برمی‌گردم و این دین را به خاکی که در آن متولدشده‌ام ادا می‌کنم.

انتهای پیام

انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
pooya
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۳۹۷/۱۲/۱۸ - ۲۰:۴۴
0
0
Slm
این مصاحبه ویرایش شده لطفا جدیدش رو بزارین
captcha