به گزارش ایکنا؛ نشست «قرآن و جریانهای فکری ایران معاصر» با سخنرانی احمد پاکتچی، امروز، 29 اردیبهشتماه برگزار و از طریق صفحه اینستاگرام خانه اندیشمندان علوم انسانی به صورت زنده پخش شد که در ادامه متن آن را میخوانید؛
اساساً ارتباط بسیار تاریخی بین تفکر جدید در ایران و تفکر جدید یا به تعبیری تفکر مدرن در غرب وجود دارد. نهتنها در کلیت، بلکه حتی در برخی ویژگیهای جزئیتر نیز یک چنین سنخیتها و ویژگیهای مشترکی را میبینیم. مثلاً اگر در دنیای غرب با پدیده اصلاح دینی مواجه هستیم، در دنیای اسلام هم با این پدیده روبهرو هستیم و بنابراین بسیار ضروری است که ما در نگاه به جریانهای فکری ایران معاصر، به نوعی یک نگاه تطبیقی هم با جریانهای فکری در کل جهان مشخصاً جهان غرب داشته باشیم.
اما وقتی که ما مبالغه کنیم و دچار اغراق شویم و حس کنیم که هر چیزی که در غرب است، حتماً در ایران نیز رخ داده است، یا فکر کنیم هر نوع جریانی که در ایران با آن مواجه هستیم، باید نمونه غربی هم داشته باشد، این یک نگاه افراطی و رهزن خواهد بود. بنابراین در یک رفتار گزینشگرانه باید قرار بگیریم، مبنی بر اینکه ببینیم در کجاها حرکتهایی مشابه حرکتها و جریانهای تفکر غرب را داشتهایم و در کجا اتفاقاتی رخ داده که بومی کشور ما یا بومی جهان اسلام است و جریانی به اینصورت در غرب نداریم.
با مشترکات شروع میکنم. برای من مهم بود که ببینم آیا کسانی که در فضای قرآنپژوهی معاصر ایران، دیدگاههای دگراندیشانه داشتهاند، مارتین لوترهای کشور ما هستند یا تفکر اینها نوعی پروتستانتیسم است که در فضای جهان اسلام رخ میدهد؟ به طور خاص، توجه مخاطبان را به یک جمله بسیار مهم از لوتر جلب میکنم که گفته بود «متن مقدس خود را تفسیر میکند» و من به عنوان یک قرآنپژوه میبینم که چطور در دوره معاصر، ناگهان میبینیم که قرآنپژوهان ما به سراغ یک شعار بسیار قدیمی میروند که قرنها بود کسانی به آن توجه نمیکرد و آن «القرآن یفسر بعضه بعضا» بود.
اما در همین راستا با پدیدهای روبهرو هستیم به نام تفسیر قرآن به قرآن و در نگاه اولیه، به خود میگوییم که تفسیر قرآن به قرآن؟ اینکه همیشه بوده است و میگوییم احتمالا از زمان پیامبر(ص) تا امروز همیشه مفسران سعی میکردند این کار را بکنند. اما اینطور نیست و متعجبانه میبینیم که این پدیده مدرن است و در سنت تفسیری خودمان، به طور جدی با این تفسیر، به معنایی که امروز مطرح میشود، روبهرو نیستیم و آن موقع است که میفهمیم چقدر موضوع تفسیر قرآن به قرآن و احیای شعار «القرآن یفسر بعضه بعضا» میتواند به پدیده مدرنیسم مرتبط باشد.
در ظاهر که نگاه میکنیم میبینیم مطرحکنندگان این طرز فکر، چهرههای کاملاً روحانی و به ظاهر سنتی مانند علامه طباطبایی هستند. اینجا است که به عنوان یک پژوهشگر میگویم که ملاک در مورد مدرن بودن یا نبودن، نباید بر لباس یا سلوک ظاهری افراد قرار گیرد، بلکه در فکر افراد باید به دنبال ملاکهای مدرن بودن گشت و ابایی ندارم که بگویم رویکرد تفسیری قرآن به قرآن که علامه شاخصترین چهره آن است، یک تفکر مدرن است و اشتراکات زیادی با نگاه مارتین لوتر دارد.
در جریان پروتستانتیسم با پدیدهای به عنوان رها کردن متن از سنت فهم مواجه هستیم. کلیسای کاتولیک یک سنت فهم کتاب مقدس را تثبیت کرده بود و افراد این مجوز را نداشتند که بیرون از آن سنت فهم، متن مقدس را بفهمند. جریان اصلاح دینی و افرادی مانند لوتر میخواستند متن را از چنگال این سنت رها کنند تا متن فعال شود و افراد بتوانند از آن استنباط جدید داشته باشند.
این جریان را به دو مولفه تحلیل میکنم؛ اولین مولفه، رجوع به متن اصلی است. یکی از ویژگیهایی که جریان اصلاح دینی غرب روی آن تأکید میکرد، بازگشت به متن اصلی بود و ترجمههای کتاب مقدس به زبان لاتین که محور کلیسای کاتولیک بود را پروتستانها قبول نمیکردند و میگفتند باید تورات را عبری بخوانیم تا اسیر فهمهای چارچوببندیشده کلیسای کاتولیک نباشیم. شاید بزرگترین مانع برای فهم متن اصلی این بود که یک کاتولیک اصلاً عبری و یونانی نمیدانست و این مانع جدی برای فهم متن محسوب میشد. آنچه که کشیشها میخوانند، ترجمه لاتین متن مقدس است.
اما آیا این پدیده در اسلام هم بوده است؟ یک تفاوت مهم بین اسلام و غرب است. در اسلام از اقصی نقاط اندونزی تا غرب آفریقا، حداقل علمای دینی، عربی میخوانند و مردم عادی عربی میدانند و ارتباط مردم با متن عربی قرآن هیچوقت در تاریخ اسلام قطع نبوده است. بر خلاف آنچه در غرب بود که ارتباط علمای دینی آنها با متن کتاب مقدس قطع بوده است. این نوع چارچوببندی متن مقدس در فهم در یک ترجمه خاص در جهان اسلام موضوعیت نداشته و هیچوقت رخ نداده است، اما نیمِ دیگری از ماجرا میتواند در جهان اسلام معنا داشته باشد و درست است که ترجمهای خودش را تحمیل نکرده است، اما تفسیرهایی ممکن است خودشان را به مسلمانان تحمیل کرده باشند.
مولفه دوم به متن مربوط نیست، بلکه به خواننده متن مربوط است. جریان اصلاح دینی به سمتی رفت که به فهمنده اهمیت بدهد. کسی که متن را میخواند و میفهمد، از نظر جریان اصلاح دینی مهم است و آن آدم بود که در دیالوگ با متن مقدس، معنا را میساخت و ایجاد میکرد. بر این اساس، یک نگاه آزاد از تمام قیدها و بندها به متن مقدس، از سوی یک فرد فهمنده میتوانست در فهم متن مقدس تعیینکننده و کلیدی باشد.
در نگاه پروتستانها، این دو مولفه دو خصلت متفاوت دارد؛ مولفه اول رجوع به متن اصلی و خصلتش بازگشت است. یعنی شما در جریان اصلاح دینی، احساس میکنید اینها کهنهگراتر از سلفیها هستند، چون آنها به منابعی ارجاع میدهند که در قرنهای جدید است، اما اصلاحطلبها دنبال برگشت به سرآغاز هستند و بین آنها یک نوع بازگشتگرایی و سیر قهقرایی را مشاهده میکنید. گاهی اوقات با افرادی در حوزه فهم قرآن مواجه میشویم که میمانیم که به اینها سلفی بگوییم یا روشنفکر.
مثلا محمدباقر بهبودی را داریم که از یک طرف دیدگاههایی بسیار آوانگارد و روشنفکرانه دارد و از یک طرف، میبینید که نهتنها درگیر مسائل عصر ما نیست، بلکه میخواهد خود را از مسائل عصر قاجار و صفویه و ... رها کند و به سمت سرچشمههای اصیل برود و وقتی با علمای صفوی مواجه میشویم، میبینیم اینان به مراتب به روزتر از او هستند. لذا یک حالت دوگانه را در این نوع نگاهها میبینیم.
در مقابل، وقتی به فهمنده اهمیت میدهیم، به سمت مدرنیسم رفتهایم. دلیلش این است که یکی از اصلیترین ویژگیهای جریان مدرنیسم، اهمیت دادن به فاعل شناسای فردی و احساسات فردی است و این را در سنت قرون وسطایی نمیبینیم. در جهان اسلام نیز فرد به این میزان پر رنگ نبوده و اینقدر پر رنگ کردن فرد، محصول عصر مدرن است. لذا در ماهیت پروتستانتیسم، یک چالش جدی بین این دو مولفه وجود دارد که از طرفی بازگشتگرا و یک طرف هم تجددگرا هستند و میخواهند متن مقدس را در دیالوگ عصر کنونی فهمنده و آغازین تولید متن مقدس بررسی کنند. اما سنت کاتولیک در غرب و سنتهای تفسیری که در قرون گذشته در جهان بوده است، هم عصر نزول متن مقدس و هم عصر زندگی مفسر را نادیده میگیرند و به موقعیت میانهای پرتاب میشوند.
بنابراین، جریان اصلاح دینی، بیشتر به کرانهها توجه دارد و میانهها را در نظر نمیگیرد، اما برای سنت، کرانهها اهمیت ویژهای ندارد. این مهمترین چیزی است که فاصله نگرش اصلاح دینی و نگرش ماقبل اصلاح دینی را رقم میزند و این در جهان اسلام نیز رخ داده است. در این مورد وضعیت مشترکی داریم. مثلا میبینیم که چطور یک فرد مانند علی شریعتی در زمان خودش زندگی میکند و میخواهد نسخهای برای قرن بیستویک بنویسد و از اسلام برای حل این مسائل کمک بگیرد، اما در عین حال «فاطمه فاطمه است» را هم مینویسد و یکجا درگیر ابوذر میشود، یعنی درگیر شخصیتهایی میشود که 1400 سال قبل بودهاند. او سعی میکند که به قول خودش، افزودههای تشیع صفوی را بزداید و در این نگاه، ویژگی دو کرانه، یعنی عصر نزول متن و خوانش متن را میبینید که میانهها در آن مفقود هستند.
همچنین در جهان غرب، پروتستانها و تفکر اصلاح دینی، وقتی رجوع به متن اصلی را مطرح کردند، برایش یک بهایی پرداخت کردند و در غرب با موجی به نام نقد عهدین مواجه هستیم و شاهد به وجود آمدن حوزهای از دانش شدیم که میآید و به صورت جدی با استفاده از روشهای متنوع، متن مقدس مسیحی و یهودی را مورد تحلیل قرار میدهد که از جهات مختلف اعم از تاریخ پیدایی آن و ویژگیهای مختلف آن این مسئله مورد توجه است.
اما این اتفاق هنوز در جهان اسلام رخ نداده و حتی اگر مقداری تولیدات اینچنینی داریم، بیشتر محصول کار مستشرقین است. مانند تاریخ قرآن نولدکه که شاید یکی از بهترین نمونههای این کار است و موجی که در جهان اسلام به وجود آورد و تاریخ قرآنهایی که نوشته شد، کاری از جنس کتب علوم قرآنی بود که قبلا هم داشتیم و تفاوت بارزی بین کتابی مانند تاریخ قرآن شاهین با محتوای الاتقان سیوطی نمیبینیم. بنابراین، این اتفاق، نه اینکه اصلا نیفتاده باشد، بلکه به جریان بدل نشده است.
شخصاً معتقدم که دکتر رامیار، یکی از کسانی است که در این مسیر گام برداشته و تاریخ قرآن ایشان در این مسیر است. اما این کار تبدیل به جریان نشده است و ما در عین حال که شعار رجوع به متن اصلی را میدهیم، اما ابزارهای کافی برای رجوع را فراهم نکردهایم. من خودم به پژوهشگران مسلمان این حق را میدهم که بگویند ما دیدگاه خود را داریم و نمیخواهیم پیرو نولدکه و ... باشیم، اما 150 سال وقت داشتیم که این دیدگاه خودمان را بیان کنیم، اما به یک جریان تبدیل نشده است.
نکته دیگر به مولفه دوم یعنی اهمیت دادن به فهمنده برمیگردد و به نظر بنده در اینجا نیز نقد جدی به ما وارد است. در دنیای غرب، وقتی بار را از دوش سنت برداشتند، گفتند اوتوریته نداریم که بگوییم فقط این افراد مجوز فهم متن مقدس را دارند. همه این مجوز را دارند و وقتی این مسئله را مطرح کردند، بلافاصله دنیای دینگرای غرب به سمت متد رفت، چه اینکه اگر قرار باشد هر کسی بدون روش این تفسیر را انجام دهد، از دل آن داعش و صدها جریان دیگر بیرون میآید که تضمینی نیست برای جامعه مفید باشند و امنیت جامعه را تهدید نکنند. در دنیای غرب میبینیم که ماجرای متد، جدی میشود و حتی ما کلیسای متدیسم هم داریم.
اما به دنیای خودمان برمیگردم. از خود میپرسم که ما چه چیزی داریم و امروز دانشجوی رشته علوم قرآن و حدیث، میداند که ما در هر دانشگاهی چند واحد درس روشهای تفسیر داریم و اگر به بازار مراجعه کند، کتب روشهای تفسیر را میبیند، اما این کتب متد نیستند و اسم آنها را میتوانیم گونهشناسی تفسیر یا مرور ادبیات تفسیر بگذاریم. بنابراین هنوز تولیدات لازم را در این عرصه نداریم. لذا هم در بحث رجوع به متن اصلی و هم در بحث اهمیت دادن به فهمنده، نیاز به یک ابزار انتقادی قوی داریم و به نظرم در این مورد بسیار کمکاری کردهایم.
انتهای پیام