به گزارش خبرگزاری قرآنی ايران (ايكنا)، خيابان ابوذر يكی از خيابانهای قديمی و زيبای اصفهان است كه افراد با اصالتی از قديم در آن سكونت داشتند، هرگاه نام اين خيابان را میشنيدم ياد اين بانو برايمان متجلی میشد. بارها و بارها از اين كوچه و خيابان گذر كرده و وارد به اين خانه شده بودم، اما هيچگاه با اين حس و حال به اين سرا قدم نگذاشته بودم، تمام اشياء حس عجيبی داشت. از زمانی كه تصميم گرفتم زندگینامه ايشان را بنويسم و بهخاطر همين موضوع با ايشان قرار ملاقات گذاشتم حس خاصی پيدا كرده بودم، با مادرم كه يكی از شاگردان پايدار و نزديك بانو بود به سوی منزل «علويه همايونی» حركت كرديم.
سر خيابان مثل هميشه از ماشين پياده شديم، ولی اين بار مثل قبل با حالت عادی وارد اين خيابان نشدم، تمام قدمهايم حس غريبی داشت و در اين انديشه كه چرا در اين چندين سال بانو را بيشتر و بهتر نشناختم و نياز جامعه به وجود ايشان را در زمانهای قبل و حتی امروز كه چه بسا نياز جامعه به اين وجود گرانبها روز به روز بيشتر شده، ولی متأسفانه رنگ و ريا و تكثرگرايیها در جامعه باعث شده اين چنين شخصيتی پنهان بماند و آنچنان كه بايد نتوان از اين وجود گوهربار استفاده كرد، چراكه اين يكی از خصلتهای ما مردم شده كه تا كسی زنده است از او بهره كافی را نشناسيم، شايد هم اين يكی از خصلتهای ذاتی بشر است كه تا گوهری از دست نداده قدر گوهر نداند.
واما از خيابان ابوذر كه میگذريم وارد كوچهای میشويم كه نه زياد عريض است و نه زياد طولانی، در همان كوچه وارد فرعی كوچكی میشويم كه در آن دو، سه خانه بيشتر نيست كه سادهترين و با روحترين آن متعلق به بانو علويه همايونی است. زنگ ساده خانه را به صدا در میآورم و اين بار هم مثل هميشه اما با نگاهی متفاوت صدای آرام و تنها میپرسد: كيست؟
در باز میشود و چهره آرام و متبسم او مثل هميشه گرمای استقبال را دو چندان میكند بعد از سلام و احوالپرسی و تشريفات عرفی، ما را دعوت به نشستن میكند. اين بار اما با نگاهی عادی به ايشان و زندگيشان نمینگرم، تمام حركاتشان و حرفهايشان و سبك زيستن بانو برايم تازگی خاصی دارد، لحظه ايشان را زير نظر میگيريم و تمام گوشه و كنار خانه را به دقت بررسی میكنم. يك خانه كاملا ساده كه از تجمل و زينت رنگ و بوی نبرده، از در كه وارد میشويم داخل خانه چند اتاق است كه يكی از آنها همان مكانی است كه مهمانان و مدعوين در آن پذيرايی میشوند و در همانجا تخت ايشان كه در كنار آن كتابخانه كوچك با مقداری كتاب، يك راديو همراه با ميزی برای نوشتن و در كنار اتاق پذيرايی هم يك تلويزيون ساده، در حياط هم تختی برای نشستن؛ نه از مبلهای آنچنانی خبری است نه از فرشهای ابريشم و نه از گلدانهای گرانقيمت، طاقچهای كه هر كدام دغدغه خاص خود را دارد و انسان را از علمآموزی و پذيرش مردم باز میدارد. نكته قابل توجه برايم اين بود كه در اين خانه هيچ چيزی پيدا نمیكنيم، حتی كوچك كه اسمی از تجمل بتوان بر آن نهاد.
با كمی تأمل به اين نتيجه میرسم كه تمام اشياء اين خانه فقط از حيث راحتی و آسايش تهيه شده و ايشان مصداق كامل همان مؤمنانی هستند كه خداوند میفرمايد: آنها از بهترين نعمتهای من استفاده میكنند و در آخرت هم بهشت از ايشان است. همانطور كه در اين تفكرات بودم، صدای مهربان و آرام ايشان با لحنی شيرين اصفهانی مرا دعوت به خوردن ميوه كرد، به خود آمدم و ديدم بانو با ظرفی از ميوههای فصل در كنار ما هستند لحظهای ناخودآگاه به ايشان نگريستم و در چشمانشان برقی از اميد كاملاً هويدا بود، اميد و جديتی كه من در زندگی بانو ديدم در جوانان امروز كه يكی از آنها خودم هستم نديدهام و قابل توجه اينكه ايشان با اين تنهايی و سالخوردگی با چه نشاط و اميدی به زندگی ادامه میدهند و اين بار هم اين كلام برايم معنی گرفت كه «زندگی كنيد و اميد داشته باشيد، اما دل به اين دنيا و هستیاش نبنديد.»
به يكباره اين مسئله برايم كاملا روشن شد كه چرا هرگاه به اينجا میآمدم از دوران كودكی تا به حال زندگی برايم رنگی تازه میگرفت و به گونهای ديگر به آن مینگريستم. نشاط در من دو چندان میشد و اميد برايم معنايی ديگر میگرفت و اين را حالا میفهمم كه نحوه زندگی بانو و گفتارهای پندآموز و حكيمانه ايشان بود كه مرا متحول میكرد، هيچگاه نمیشد كه نزد ايشان بيايم و مرا با سخنان گرانبها و حكيمانه نصيحت نكنند. حكمت در زندگی بانو جايگاه خاصی دارد و نظم بر سرتاسر زندگيشان سايه افكنده است؛ سخن از نظم شد و ناگفته نماند هرگاه نزد ايشان میآمدم، حس میكردم نظم عجيبی در اين خانه حكمفرماست، اما اين بار كه با ديد و نگاهی متفاوت به اطرافم توجه كردم نظم و مديريت ايشان برايم قابل تقدير بود و مطمئن هستم كه اين الگويی بسيار مناسب برای بانوان خواهد بود. از اينرو به دقت به كارهای ايشان توجه كردم و جالب اين بود كه ايشان در همه امور زندگی نه تنها برخی از آن مديريت میكنند و تمام امور در اين خانه به طور منظم و به دقت انجام میشود.
علويه همايونی در تمام كارهای خويش نظم و مديريت خاصی دارند كه اينها همه نشأت گرفته از حكمت ايشان است. حكمت يا عقل معاش كه به وسيله آن نيكانديشی و حس تدبير در امور دنيايی حاصل میشود، به گونهای كه شخص در تدبير امور منزل حكيمانه عمل میكند و بهترين شيوه برخورد و نهايت ظرافت و مديريت را با ديگران بكار میبرد. بعد از اينكه بانو در كنار ما آمدند از ايشان خواهش كردم از زندگی علمی خويش بگويند و او از همان ابتدايی كه آغاز به خواندن كرد، يعنی از كودكی برايم گفت و از عشق و علاقهاش كه به آموختن داشت از اينكه به خاطر علم چه مشكلاتی را تحمل كردند و از آشنايی خود با بانو امين و رابطۀ عاشقانه خويش را با ايشان.
علويه همايونی، عاشق استاد خويش است و تمام زندگی علمی و حتی مادی خود را مديون ايشان میداند، منظره تأثرانگيزی بود، هنگامی كه بانو از استاد و مريد خود گفت و دانههای اشك در چشمانش حلقه افكنده بود. چه چيزی اين عشق را تا به حال پايدار و محكم نگاه داشته و حتی ذرهای از آن كم نكرده، كه چه بسا آنرا روز به روز افزونتر میكند با خود انديشيدم كه آيا در زمان كنونی هم شاگردی اين چنين از استاد خويش تجليل میكند و آيا رابطهای اين گونه عاشقانه بين استاد و شاگرد باقی مانده؟
همانطور كه ايشان از استاد خويش و از خاطرات آن زمان میگفتند سؤالی در ذهنم ايجاد شد كه اين چه حسی بوده كه شاگرد را عاشق استاد خويش كرده، اين كلام را از زبان بانو مینويسم «من قسمت عمدۀ درسم را پيش بانو امين فرا گرفتم و هميشه میگويم خداوند قلب بانو امين را آئينه خود كرد و قلب من را آئينه بانو و مرا شيفته او كرد»، آری او حقيقتاً عاشق استاد خويش است و اين شيفتگی و عشقبازی را میتوانستم به راحتی در كلام او پيدا كنم چرا كه او بيشتر از آنچه از خود بگويد از استاد خويش میگفت و او را گرامی میداشت.
بانو «علويه همايونی» نه تنها شيفته علم و علمآموزی بود، بلكه عاشق مردم جامعه خويش نيز بود، هيچگاه مردم برای او بیتفاوت نبودند و نيستند، از زمان كودكی تا به حال و به خاطر همين موضوع او نه تنها به فراگيری علم مشغول بود، بلكه به فعاليتهای اجتماعی به خصوص برای زنان هم حساسيت خاصی نشان میدادند و در واقع ايشان بازوی بانو امين بوده و تمام مسئوليتهای اجتماعی به مديريت بانو همايونی انجام میشده و اگر فعاليتهای بیوقفه و خالصانه ايشان نبود، مطمئناً بانو امين از عهده آن بر نمیآمد.
«زينتالسادات علويه همايونی»،30 سال عاشقانه زحمت كشيده و حال كه گرد خستگیهای زمان بر چهره بانو نشانه تلاشهای بیوفقه ايشان است، باز هم دست از فعاليتهای علمی خويش برنداشته و اين بار هم پيروزمندانه بر روزگار در خانه به فعاليتهای علمی خويش ادامه داده و نگذاشته است زمانه هر آنچه بخواهد بكند.
بانو بعد از سالها فعاليت در جامعه اكنون در خانه مشغول به نوشتن كتاب هستند كه نمونهای از كتابهای ايشان از ابتدا تاكنون به اين شرح است: ترجمه اربعين الهاشمیۀ بانوی ايرانی؛ ترجمه اسرارالأيات صدرالمتألهين شيرازی؛ زن مظهر خلاقيت الله در دو جلد؛ عشق ذویالقربی در وصف فاطمه(س)؛ نسيم ولايت ترجمه و توضيح چهل حديث در فضائل و مناقب اميرالمؤمنين(ع)؛ زندگانی بانوی ايرانی. آری اين بانوی عشق و علم در كنار ماست و ما از او دوريم، همانگونه كه حافظ سرود: سالها دل طلب جام جم از ما میكرد/آنچه خود داشت ز بيگانه تمنا میكرد.
انسان دارای شخص و شخصيت است: شخص آدمی همان جسم و خصوصيات و شمايل ظاهری اوست، اما شخصيت انسان روح و مجموعه صفات و سكنات روحی و روانی است شخص آدمی در رحم ساخته میشود و انسان در شكلگيری اختياری ندارد. شخصيت انسان در رحم دنيا تَكََوٍُن پيدا میكند و آدمی در سازندگی و رشد يا تباهی و انحطاط آن مؤثر است و در چگونگی شكلگيری آن اختيار دارد. سمت حركت و مقصد جسم و شخص، روح و شخصيت نيز با يكديگر فرق میكند: شخص انسان، مادی است و همواره متمايل به ماديات و تغذيه از آنهاست، اما شخصيت و روح، ملكوتی است و پيوسته تمايل به معنويات و بهرهوری از آنها دارد.
در سال 1296 در خانوادهای محترم كه از لحاظ مادی و معنوی در حد متوسط و از سادات حسينی بودند به دنيا آمدند. پدرشان روحانی نبوده، ولی اجدادشان روحانی و اهل كرامت بودند. خانواده پرجمعيتی داشتند، چون اكثراً در قديم، خانهها بزرگ بوده و افراد در يك خانه با هم زندگی میكردند. ايشان هم در دوران طفوليت ناظر گفتگوها و محاوره افراد خانواده بوده و شاهد مشكلات اشخاص مخصوصاً خانمها بودند. خود ايشان تعريف میكردند كه در همان ايام كه در سن 4 يا 5 سالگی بودم وقتی خانمها دور هم جمع میشدند و از محروميتهای خود سخن میگفتند در خود میرفتم و ناراحت میشدم و چون میدانستم كه زنان به زينت و طلا علاقهمند هستند با خود میگفتم من هر وقت بزرگ شدم و قدرتی پيدا كردم دستور میدهم كه برای خانمها طلا و زينت فراهم نمايند و البته به لحاظ همين درك بچهگانه كه در طفوليت داشتم بعداً فهميدم محروميت خانمها در فقر علمی آنهاست، نه در فقر مادی و به لطف خداوند برای رفع آن كمر همت بستم.
در ايام نوجوانی كه در سالهای 1303 بود برای پسرها هم بهندرت وسيله تحصيل فراهم بود چه رسد دخترها، بعداً هم كه تحصيل و مسائل فرهنگی توسعه بيشتری يافت دخترها به لحاظ تعصب مردان خانواده كه اجازه از خانه خارج شدن را نداشتند از تحصيل محروم میماندند. ايشان هم از اين قانون مستثنی نبوده، ولی علاقه شديد به تحصيل علم داشتند نزد برادرشان تا كلاس 9 قديم را خواندند و چون به رياضی علاقهمند بودند. درس رياضی را خوب ياد گرفتند و كارهای هنری را نيز مثل خياطی و گلدوزی ياد گرفتند؛ تا سن 16سالگی به اين نحو در منزل سپری شده ولی به نقل خودشان راضی نمیشدند و به فراگيری بالاتری علاقهمند بودند.
از سن 16 سالگی خدمت بانوی ايرانی شرفياب شده و بنا به نقل خودشان كه فرمودند از همان ساعات اوليه چنان جلوه ايشان مرا مجذوب كرد كه با تمام وجودم عاشق ايشان شدم و زمان شرفيابی من در حكومت رضاخان بود و اوج بیحجابی من هم دختر جوان و آراسته زمان خود بودم، ولی جذبه الهی ايشان چنان در من تأثير نمود كه ظاهر و باطن مرا متحول نمود و ايشان را مصداق حديث «كونوا دعاه الناس بغير السنتكم: مردم را دعوت كنيد (به معروف و خوبیها) با غير زبانهايتان» يافتم.
شايد عشق من به بانو به اين دليل بود كه مادرم هنگامی كه مرا باردار بود به لحاظ نسبت سببی كه با بانو داشتند بسيار خدمت ايشان شرفياب میشدند و علاقه شديد به معظم لها داشتند و همه روحياتشان را در خود جذب كرده، لذا وقتی مادرم مرا برای فراگيری علوم دينی و ادامه تحصيل به خدمت بانو بردند تجليات وجود او را درك كردم و چنان محو جمال و عاشق ديدارش بودم كه تمام فاميل و دوستان را رها كردم و فقط نشاطم را در رفتن خدمت ايشان بود و در عشق ديدار جمالش هر روز در حالی كه اشك میريختم به حضورش شرفياب میشدم.
در سال 1312 در خدمت ايشان قرآن و دعای كميل خواندم و دعای كميل را شرح و معنی كردند و سپس مقدمات عربی را شروع كردم و شرح باب حادیعشر را نيز در اعتقادات خدمت ايشان خواندم، البته درسهای جنبی مانند رساله عمليه و اخلاق را نيز میخواندم و هر روز از ساعت 2 بعدازظهر تا غروب خدمت ايشان بودم و از دريای علم و عرفانش جرعهها مینوشيدم.
بعد از خواندن صرف و نحو نزد بانو امين در ادامه، خدمت آقای شيخ حيدر علی محقق شرفياب شده و صمديه و حاشيه ملاعبدالله را در منطق، خدمت ايشان میخواندند و به نقل خودشان چون به درس رياضی علاقهمند بودند منطق را دوست داشته و روی آن خوب كار میكردند. منطق و منظومه حكمت سبزواری را خدمت حاجآقا صدر كوپايی خواندند، در سال 42 كه حاجآقا صدر فوت میكنند و ايشان در غم از دست دادن استاد بوده و از خداوند درخواست فراهم آمدن استاد ديگری را داشتند و سال شكلگيری انقلاب اسلامی ايران بود. خفقان دوره محمدرضاشاه كه جريان مدرسۀ فيضيه قم بوجود آمد.
در همين ايام آقای اشنی قودجانی به اصفهان میآيند و بانو همايونی كه در حضور چند استاد رفته، ولی درس ايشان را در حد حاجآقا صدر كوپايی نديده و استادی را طالب بودند كه در حد ايشان يا بالاتر باشد، لذا در اجابت دعايی كه در طلب استاد كرده بودند و خوابی كه در اين رابطه میبينند حضور آقای اشنی قودجانی شرفياب میشوند و درس معالم و شرح لمعه و منظومه حكمت سبزواری را خدمت ايشان میخوانند.
آقای «اشنی» به ايشان میگويند من يك رشته درس بيشتر نمیدهم يا فقه يا اسفار و چون ايشان به اسفار بيشتر علاقهمند بودند درس اسفار را خدمت استاد شروع میكنند، البته بحث آخر اسفار را كه بحث عشق میباشد و خيلی جالب و چون استاد تبحر زيادی در اسفار داشتند و ايشان نيز علاقهمند بودند خوب كار میكنند، در همان ايام اسماءالحسنی و نفسشناسی را نيز خدمت بانوی ايرانی میخوانند و در مورد اسماءالحسنی نيز با آقای اشنی بحث میكردند كتابهای ديگری مانند شرح فصوص قيصری و شواهدالربيويه را نيز خدمت آقای اشنی میخواندند.
از ابتدای شروع تحصيل علوم دينی استاد ايشان بانوی ايرانی بوده و تا 50 سال بهطور مستمر در خدمت ايشان بودند و ايشان را مصباحالهداية در سير و سلوك خود میدانستند و در تمام امور از ايشان پيروی كرده و مريدی عاشق در جهت مراد خود بودند، برای اينكه گوشهای از خلوص ايشان را نسبت به استاد خود بيان كنيم بیمناسب نيست كه شرح كوتاهی را كه از زندگی استاد خود نوشتهاند، بياوريم.
بانو همايونی شروع فعاليت فرهنگی اجتماعی خود را چنين بيان میدارند: اول سال 1342 كه همسرم مرحوم فيض فوت شدند، به لحاظ اينكه مسئوليت خانهداری برايم سبك شده بود به فكر افتادم امتحان تربيت مدرس بدهم. به تهران رفتم و علیرغم تفكر آن زمان كه خانمها در دروس طلبگی وارد نمیشدند اول زنی بودم كه در امتحان مدرسی داوطلب و با معدل خوب قبول شدم و در سال 43 هم در آزمون الهيات دانشگاه شركت كردم و وارد دانشگاه الهيات شدم و در حين ادامۀ تحصيل در دانشگاه ذهنم خلاق شد بر اينكه چرا خانمها چنين دانشگاهی نداشته باشند (دانشگاه تربيت مدرس) به اصفهان آمدم و پيشنهاد كانون علمی را به حاج خانم امين دادم، البته ايشان اول برای اينكه يا از كم و كيف آن اطلاع كافی نداشتند يا به علت مشكلات آن قبول نمیكردند، ولی وقتی خوب تشريح كردم و ايشان هم اصرار مرا ديدند و میدانستند كه من هم نيتی خالص در جهت رشد همنوعان خود دارم قبول فرمودند، لذا با امتياز علمی ايشان در سال 1344 مكتب فاطمه(س) را تأسيس كردم.
حوزه علميه بانوان به نام مكتب فاطمه(س) كه در سال 1344 شمسی تأسيس شد اولين مكتبی بود كه در عصر اخير به رياست يك بانوی مجتهده، فيلسوف، عارف و اديب ايجاد شد و به مديريت بانوی ديگری كه 50 سال شاگردی معظم لها را كرده بود، اداره میشد و به اين لحاظ بود كه دروس پايهای ادبيات عرب در اين مكتب عميقاً تدريس میشد و همه اصول اعتقادی و دينی و علوم قرآنی چون در صافی نظارت اين بانوان بزرگوار پالايش میشد دستخوش هيچ انحراف و افراط و تفريط نشده و همه كسانی كه به نوعی در اين مكتب چه در سطح عالی قرآن و احكام و چه در سطح عالی ادبيات عرب و منطق برخوردار شدند. به طوری كه در هر پستی قرار گرفتند از شايستگی و مهارت و اعتدال برخوردار بودند به گونهای كه مايه افتخار مكتب و استادان خود شدند در اين مكتب از ابتدای تأسيس، قرآن توسط بانوی مجتهده امين تفسير میشد و بعد از ايشان بانو علويه همايونی اين پست را خود به عهده گرفتند.
مكتب فاطمه(س) به لحاظ اينكه تنها مكتبی بود كه با همت و ابتكار يك بانوی عالمه حاجيه خانم همايونی و امتياز علمی و رياست بانوی مجتهده تأسيس شده بود و دروس پايه حوزوی و تفسير و حديث همه توسط بانوانی كه تحصيلات حوزوی داشتند عميقاً تدريس میشد. مورد توجه علما و خطبای شهر قرار گرفت و همهجا از آن به عزت ياد میكردند و گاهی درخواست بازديد داشتند. اين شخصيتها كه اغلب از علما و وعاظ شهر بودند در يادنامه مكتب بعد از تجليل از مقام والای بانو مجتهده امين و بانوی مكرمه حاجيه خانم همايونی به تحسين و تقدير و تشكر از اين اقدام عالمانه و ارزشمند پرداختهاند.
چون بانو سلامت و سعادت زن را در اين میدانستند كه بيشتر اوقات را در خانه باشند و به سلامت و بهداشت جسمی و روانی و حتی معنوی اهل خانه بپردازد و در آن زمان هم محيط فرهنگی كه زنان بتوانند با حفظ شئونات اسلامی به فعاليت بپردازند محدود بود، لذا معظم لها فعاليت فرهنگی خود را از سال 42 كه شاگردانی را در منزل شخصی خود پذيرفتند شروع نمودند و باسعه نظر بدون هيچ منش علمی يا استادی چون مادری دلسوز و مهربان كه به پرورش جسمی و روحی فرزند خود بپردازند به رشد و شكوفايی آنان همت گماشتند و خالصانه و عميق برای ايشان درس میگفتند و با بيانات عارفانه و حكيمانه خود فكر آنها را بازو پربار میكردند و در حين تدريس منطق و فلسفه و حكمت و حديث و تفسير را خودشان برای آنها تدريس میكردند و برای ادبيات فارسی در منزل خودشان استاد دعوت كرده بودند و برای فقه و اصول، شاگردان خود را به حضور آقايان علما، در منازلشان میفرستادند.
منزل ساده اين استاد عزيز به دانشگاه شبيهتر بود تا به منزل شخصی، زيرا محل مشاوره خانوادگی نيز بود. هر كس در امور زندگی در همه ابعاد آن با مشكلی مواجه میشد اگر با ايشان آشنا بود مراجعه كرده و با مشاوره مشكل خود را حل شده میيافت و در همان يك جلسه با دلی آرام و اميدی سرشار بر میگشت و به زندگی خود ادامه میداد در همان منزل ساده و كوچك خود با همان دانشپژوهانی كه خود تربيت كرده بودند جلسات و مباحثات علمی تشكيل میدادند و كتب تفسير قرآن و احاديث مثل نهجالبلاغه، محجةالبيضاء مرحوم فيض كاشانی، اربعينالهاشميه بانو امين و حكمت الهی محیالدين الهی قمشهای و غيره را موضوع آن جلسات قرار داده و به بحث میپرداختند.
برای ورود به اين منزل ساده ولی در حقيقت دانشكده الهيات هيچ سواد دانشگاهی يا حوزوی لازم نبود و افراد متمول يا غيرمتمول برای آرامش روان و بهرههای معنوی به حضور اين معلم عاشق و راهنمای فرزانه شرفياب میشدند و همه در حد توان فكری و علمی خود از نصايح و گفتار حكيمانه ايشان بهره میبردند، زيرا معظملها هر كس را با زبان خودش با او سخن گفته و راهنمايی میكردند.
حضور در صحنه های مهم سياسی جامعه به دو گونه است: 1. مبارزه ظاهری 2. مبارزه زيربنائی. بالا بردن بينش و توسعه فكری افراد در امر سياست و آگاهی دادن به آنها برای شناخت خناسان زمان خود يك مبارزه در امر سياست بوده كه اين از قسم اول كارسازتر و ريشهدارتر خواهد بود. بانو علويه همايونی از همان زمان در امور اجتماعی و فرهنگی وارد شدند نسبت به مسائل مملكت و اموری كه در آن میگذرد حساس بودند و با دقت نظر در اخبار مملكتی با خواندن مجلات و روزنامهها و گوش دادن به اخبار راديو و تلويزيون مسائل جاری مملكت را مورد توجه قرار میدادند و در حد توان از ناموس و هويت هموطنان و همنوعان خود دفاع میكردند.
يكی از آن مبارزات، پايهگذاری مكتبی بود كه قبل از انقلاب و اوج تسلط بيگانگان كه فراگيری از علوم عاليه با رعايت شئونات اسلامی ميسر نبود، زمينه تحصيلات عاليه را در ادبيات عربی و فارسی و معارف اسلامی فراهم آوردند و دختران و بانوان با كمال نجابت و اخلاق اسلامی در اين مكتب از چنان عمق علمی برخوردار شدند كه هر كدام تاكنون برای ادامه تحصيل يا آزمايش علمی يا تدريس در هر حوزه و دانشگاه و كانون علمی میروند مايه افتخار و تحسين و تمجيد قرار میگيرند و در پيشرفت علمی تا مدرك دكترا و پژوهشگر و محقق رسيدهاند.
ايشان در اين مكتب زمينه رشد فكری را در مسائل اجتماعی و امور سياسی برای بانوان فراهم میكردند و با ايجاد گردهمايی و دعوت مهمانان خارجی و داخلی و سخنرانیهای متنوع بانوان را با مسائل روز آشنا میكردند. ايشان در جهت رشد فكری بانوان و جوانان و رفع موانع آن نهايت سعی خود را نموده. هر گاه به حضور روسای جمهور يا يكی از نافذين مملكت میرسيدند اول سخن در همين جهت بود. برای ارتقای سطح علمی خواهران در حوزهها و رسيدن به درجه اجتهاد و قدرت استباط در امور فقهی مربوط به خودشان به علما و مسئولان مربوط نامه میفرستادند و در خواست میكردند كه زمينه رشد علمی را برای آنان فراهم كنند. برای حقوق تضييعشده بانوان به علما نامه مینوشتند تا آن حضرات با تجديد نظر و فتوا از حقوق آنان دفاع كنند.*
*منبع: پاياننامه بررسی شخصيت و زندگینامه بانو علويه همايونی، نوشته «مرضيه بنايی اصفهانی»، تابستان 1386