به گزارش ایکنا، نشست بزرگداشت محمدرضا حکیمی، سهشنبه 16 شهریورماه با سخنرانی منوچهر صدوقی سها، پژوهشگر عرفان اسلامی برگزار شد. متن سخنان صدوقی سها از نظر میگذرد؛
مرحوم حکیمی یکی از اشخاص نادر چندبعدی عصر ما بودند. شما تصور کنید شخصی مثل دکتر حمیدی صاحب منظومه موسی با وجود اینکه شاعر برجستهای بود، اما هیچ بُعد دیگری نداشت و صرفاً شاعر بود. حتی نمیشود او را با مقام شامخ شاعرانهاش جزء اساتید ادبیات فارسی قرار داد. عده دیگری هستند که ذوالفنون هستند و در تمام فنها همانند ذوفن واحد هستند؛ یعنی متخصص علوم مختلف هستند. یکی از آن اشخاص مرحوم حکیمی است.
وقتی به کارهای ادبی ایشان نگاه میکنید، در هر دو زبان عرب و فارسی یک ادیب طراز اول است، وقتی به کتاب الحیاه نگاه میکنید، میبینیم میشود او را از محدثین عصر دانست. وقتی وارد ساحت فلسفی میشوید، واقعاً میشود به او اطلاق حکیم کرد و همینطور در جهات سیاسی و اجتماعی. مخصوصاً یک جنبه اهم شخصیتی ایشان حوزه حکمت عملی است. حکمت عملی از حکمت نظری جدا است. من گمان میکنم آقای حکیمی اهل عمل بود. کسانی که از نزدیک با زندگی ایشان آشنا بودند، دیدهاند که خانه ایشان تا آخر عمر طولانی او با حجره یک طلبه جدیدالورود حوزه فرقی نداشت.
البته شاید مساحت خانه کمی بیشتر از مساحت حجره بود. فردی با آن امکانات میتوانست هرکاری بکند، اما تا پایان عمر مبارک خودش زندگی سادهای داشت. در رأس مناقب آقای حکیمی، این جهت برای من بسیار مهم است. ایشان واقعاً از حیات دنیا اعراض کرده بود و منظورم از حیات دنیا، حیات حیوانی است. شاید بشود گفت آقای حکیمی در همین دنیا در بهشت زندگی میکرد.
شاید شما شنیده باشید که یک زمانی جایزهای به برخی از اهل فرهنگ میدادند. میخواستند جایزهای هم به ایشان بدهند، اما ایشان آن را قبول نکردند. دلیل قبول نکردنش را به صورت مکتوب اعلام کرد. این چند خط، شاکله حیات ایشان را نشان میدهد. ایشان فرموده بودند امروز انسان در کوچهها سرگردان است و انسانیت در کتابهاست. به این دلیل که انسانیت و انسان به این صورت درآمده است، جایزه گرفتن به عنوان انسان و انسانیت وجوبی ندارد. واقعاً این جمله «واحد کالالف» است. من از همین فرمایش استفاده میکنم و معتقدم شاکله ایشان منعطف به انسان و انسانیت بود. این مقام بسیار مقام بالایی است. در این دورانی که میبینید بر سر انسان چه میآوردند، در چنین روزگاری چیزی انسان و انسانیت محلی از اعراب ندارد و بسیاری افراد به نام خدمت به انسان، مرتکب اعمال ضدانسانی میشوند. در چنین حالتی، شخصی با آن زندگی ظاهریش است و در حالی که هیچ سمت و امتیازی ندارد، در اوج وارستگی، در گوشهای نشسته و دغدغهاش انسان و انسانیت است.
مراد از انسان و انسانیت در نظر ایشان و اشخاصی که مثل ایشان فکر میکنند، همین انسانی است که در کوچهها سرگردان است. در قرآن کریم و حتی ممکن است در برخی روایات، کلمه انسان به معنایی غیر از کلمه بشر به کار میرود. وقتی آقای جعفری صحبت از بشر میکردند، به من گفتند کلمه بشر را به انسان تبدیل کنید. گفتند وقتی میگوییم انسان به اشتراک لفظی، دو حقیقت را در نظر بگیریم؛ یکی انسان متعالی و انسان کامل و یکی امثال بنده. من فکر نمیکنم مراد آقای حکیمی انسان متعالی یا انسان کامل بود. من هیچ شکی ندارم که امثال حکیم وقتی میگویند انسان، مرادشان همین آدمهایی هستند که دورشان هستند. دغدغهاش همین افراد بودند. آیا ممکن است بگوییم چون بشر واجد آن کمالات نیست، از حوزه انسانیت خارج است. اگر کسی انسان را به انسان والا منحصر کند، صحبتش قابل اعتنا نیست. باید به تمام بنی آدم به چشم انسان نگاه کرد. بله، انسانها ذومراتب هستند. برخی مراتب بالا دارند و برخی مراتب فرودین دارند، اما کسی حق ندارد بگوید انسانی که به کمالات نمیرسد، از حوزه انسانیت خارج است. تکرار میکنم وقتی امثال حکیمی از «انسان» میگویند، منظورشان همین انسانهای معمولی است.
علامه جعفری و آقای حکیمی دوستان قدیم بودند و هر دو به همدیگر مرتبط بودند و میانشان دوستی حقیقی برقرار بود. همفکر بودند. کارهایی هم داشتند که هر دو انجام داده بودند. ممکن است فرض کنیم برخی اعمال مشترک ایشان از مقوله توارد بود، ولی کاشف از نوعی همفکری هم هست. پس این دو همفکری و هممنشی داشتند. طبیعتاً وقتی یک انسان به انسان دیگری برسد که هم در منش اخلاقی و هم در حوزه تفکر مشترکات قوی داشته باشد، به هم میچسبند و میشوند یک روح در دو بدن. این دو شخص هم در منش و هم در روششان جهات مشترک زیادی داشتند و یقیناً یک روح در دو بدن بودند.
انسان یک عقل مکتسب دارد و یک عقل فطری. یک عقل، عقلی است که وقتی انسان به سن رشد میرسد و تجاربی به دست میآورد و چیزهایی دستش میآید، فعلیت پیدا میکند. یک عقل هم عقل فطری است. اگر عقل فطری وجود نداشته باشد، عقل کسبی فایده نمیکند. اگر کسی بالذات متفکر نباشد، نه میتواند تحصیل کند و نه میتواند تتبع کند. نتیجتاً با قاطعیت تمام میتوانم بگویم آقای حکیمی داشتههایش مبتنی بر فطریاتش بود، یعنی چیزی نبود که از خارج رسیده باشد.
در رابطه با عوامل و اشخاص اثرگذار بر ایشان هم باید عرض کنم ایشان در مرحله اول تحت تأثیر اسلام بود. تمام والاییها و کمالات این قبیل از افراد، ابتدا ناشی از اسلام و اعتقاد به اسلام است. این روشن است و منحصر به ایشان هم نیست. اگر مطلبی را هم از اساتید گرفته باشند، اساتیدشان از اسلام گرفتند. پس نهایتاً برگرفته از اسلام است. در وهله دوم، نمایندگان اسلام قرار دارند که عبارتند از اساتید ایشان. آنچه از ایشان شنیده میشد و در آثارشان هم منعکس شده، این است که خیلی به مرحوم آقای مجتبی قزوینی ارادت داشتند. همچنین اشخاصی که به اصحاب تفکیک معروف شدند، نیز بر ایشان اثر داشتند. ضمناً کلمه تفکیک هم از مجعولات خود آقای حکیمی است.
در پایان یک حرف عجیبی که از ایشان شنیدم را نقل کنم. من از دو لب آقای حکیمی شنیدم که فرمودند در صحن مطهر رضوی بودم. باران تندی باریدن گرفت و دفعتاً قطع شد. آن روز روزی بود که نواب صفوی را دستگیر کرده بودند. عصری خدمت آقای مجتبی قزوینی رفتم. بحث از باران آن روز به میان آمد. آقای قزوینی فرمودند من در همان حین میخواستم برای عقد ازدواجی منزل کسی بروم. آمدم دیدم باران است و نمیشود رفت؛ لذا باران را قطع کردم و رفتم. من با توجیه این داستان کاری ندارم. ممکن است برخی قبول کنند و برخی قبول نکنند، فقط خواستم داستان خلاف عادتی را که از ایشان استماع کردم، نقل کرده باشم.
انتهای پیام