به گزارش ایکنا؛ مراسم نکوداشت منزلت علمی و عملی آیتالله مصباح یزدی، امروز، 24 آبانماه به همت مرکز پژوهشهای علوم انسانی اسلامی صدرا و با سخنرانی جمعی از اندیشمندان برگزار شد. در ادامه متن سخنان محمد محمدرضایی، استاد فلسفه دانشگاه تهران و رئیس کارگروه فلسفه دین و کلام جدید شورای تحول علوم انسانی را میخوانید؛
بحثی که بنده ارائه میدهم، بحث استاد علامه مصباح یزدی و فلسفه غرب است و میخواستیم ببینیم ایشان در فلسفه غرب چه نظری دارند. شاید قریب به 45 سال است که با استاد آشنایی دارم و از اولین دیداری که با ایشان داشتم، 45 سال میگذرد. در این مدت سعی کردهایم که از خرمن علم و دانش ایشان بهره ببریم و از آثار و برکات علمی ایشان بهرهمند شویم. ایشان یک فیلسوف دقیقالنظر، نظریهپرداز در حوزه فلسفه و یک فیلسوف الهی است که نسبت به عالم و انسان و ... موضع دارند. چنین فیلسوفی فلسفههای دیگر را مورد نقد و بررسی قرار میدهد و با برخی از فلسفهها همراهی و با برخی دیگر به مخالفت میپردازد. این طبیعی است و هر فیلسوفی به گونهای است که وقتی نظریهای را مطرح میکند، با نظریاتی که از سوی دیگر فلاسفه مطرح شده، به مخالفت برخیزد و آنها را قبول نکند.
در تاریخ فلسفه میبینید که ارسطو و فلاسفه یونان باستان که در مورد اصل عالم و مادةالمواد آن نظر دادند، نظرات مختلفی را طرح کردند و برخی گفتند اصل عالم از آب، هوا یا آتش است و از سوی سقراط حکیم این دیدگاه نقد شد. ارسطو نظریه اساسی افلاطون را که نظریه مُثُل باشد، انکار میکند، اما هر دو، فیلسوف هستند، پس اگر در باب دیدگاه استاد بحث میکنیم و مخالفتهایشان را با برخی نظرات مطرح میکنیم، نهاینکه ایشان مخالف برخی از نظریات باشند، آن هم به این صورت که کلاً فلسفه را قبول نداشته باشند.
در دوران جدید میبینید که دکارت، فیلسوف بزرگی است که دیدگاهی را مطرح میکند که فلاسفه بریتانیایی با آن مخالفت میکنند. سپس کانت با هیوم تا اندازهای موافقت دارد و بعد مخالفت میکند و این یک سنت رایجی در میان فیلسوفان است. استاد، تعقل فلسفی را همراه انسان میدانند. ایشان معتقد است که قدیمیترین افکار فلسفی که مربوط به شناخت هستی و آغاز و انجام آن باشد، در میان افکار مذهبی شرقی باید جستوجو شود و سپس در یونان این مسائل مطرح شده است و کهنترین مجموعههای فلسفی مربوط به حکمای یونان است که در شش قرن قبل از میلاد موجود است که برای شناخت هستی تلاش میکردند. در قرن پنج قبل از میلاد نیز اندیشمندانی به نام سوفیت داشتیم که حکیم و دانشور نامیده میشدند و حقایق ثابت را باور نداشتند.
همچنین در یونان فلاسفهای بودند که به حس و یافتههای عقلی اعتماد نداشتند و حتی یکی از آنها میگفت انسان معیار همهچیز است و گرگیاس میگفت همه چیز قابل شناخت و قابل انتقال به دیگری نیست. نظر استاد این است که اندیشههای فلسفی نظم و ترتیب خاصی ندارد و هر متفکری که احساس وظیفه میکرده، از دیدگاه خاصی این سوالات را مورد بحث قرار میداده است.
در مقابل سوفیستها، فیسلوفی به نام سقراط قیام میکند و خود را فیلوسوفوس، یعنی دوستدار علم و حکمت میداند و طعنهای به سوفیستها میزند. پس از او افلاطون و ارسطو ظهور پیدا میکنند و در زمانهای بعد، این رویه افول پیدا میکند و تفکر فلسفی به رم منتقل میشود. ایشان معتقد است که با ظهور اسلام و تشویق اسلام به فراگیری علم و دانش، مواریث فلسفی یونیان به عربی ترجمه شد و با توجه به این تشویقها، توانستند در بسیاری از علوم سرآمد شوند و حتی فلاسفه بعد در جهان غرب، از سوی فلاسفه اسلامی با فلاسفه یونان آشنا میشوند.
با ظهور مسیحیت، فلاسفه بزرگی ظهور و بروز پیدا میکنند و با توجه به ترجمه آثار فلاسفه اسلامی، توماس آکوئیناس، فیلسوف بزرگ مسیحی مطرح میشود که خود را مرهون تفکر ارسطو میداند و میگوید از ابنسینا مسائل زیادی را فراگرفتهام و یک نوع تفکر ارسطویی را پیشه خود کرده است. این فیلسوف مطرح میشود و سعی میکند ارسطو را غسل تعمید دهد و روایتی ارسطویی از مسیحیت ارائه دهد. این تفکرات در قرون وسطی تداوم یافت، اما در قرن شانزدهم یک رنسانس فکری و تحول در اروپا رخ داد و با توجه به برخورد نادرست کلیسا با اندیشمندان، یک نوع بدبینی نسبت به دین به وجود آمد. دکارت سعی کرد فلسفهای ارائه دهد که شکاکیت نتواند آن را متزلزل کند و در همه چیز شک کرد و گفت در این که شک میکنم، دیگر شک نمیکنم و فلسفه خود را بر آن بنا نهاد و وجود خود، خدا و جهان خارج را اثبات کرد.
پیروانی در حوزه دکارتی داریم که ویژگی آنها این است که با تحلیل یک ایده به ایده دیگر منتقل میشوند و قائل به مفاهیم فکری بودند و میگفتند یکسری اصول در نهاد ما وجود دارد و اینطور نیست که صفحه لوح و ذهن ما سفید باشد. در مقابل، جریان اصالت حس بود که در بریتانیا به وجود آمد و ظهور یافت که از طریق جان لاک و هیوم به اوج خود رسید. هرچند که سرچشمههای آن در گذشته بوده است. تجربهگراها قائل به اصالت حس هستند و بر این اساس با اصل علیت مخالفت شد و لازمه تجربهگرایی شکاکیت است. پس از آن، کانت را داریم که تلاش کرد وفاقی بین تفکرهای پیشگفته ایجاد کند. یکی از دغدغههای وی مبانی علوم تجربی، اخلاق و خدا بود. ما بعد از فلسفه کانت، ایدهآلیسم آلمانی را میبینیم که از دل تفکر کانتی بیرون آمد و گفتند لازمه منطقی تفکر کانت، ایدهآلیسم است و میگفتند هر موجودی معقول و هر معقولی موجود است.
اما استاد معتقد است که ما باید در حوزه فلسفه و تعامل با فلسفه غرب، افراط و تفریط نداشته باشیم و اینطور نیست که هرچه آنها گفتند قبول یا رد کنیم و باید روحیه نقادانه داشته باشیم و دیدگاههای آنها را بررسی کنیم و از هر نوع پیشداوری بپرهیزیم. یعنی اینطور نباشد که همه افکار غربیها را باطل بدانیم و باید تمام مکاتب فلسفی را به دقت مورد مطالعه قرار دهیم. ایشان مطلبی از شهید مطهری نقل میکنند و معتقدند که شهید مطهری طوری مطالب را تحلیل میکردند که مارکسیستها میگفتند حرفهای ما را از خود ما بهتر تحلیل میکند. لذا اگر هم نقدی میکنیم، باید عالمانه و محققانه باشد. اگر هم نقدی داریم، باید مودبانه و با سعه صدر باشد و نباید گفت چون از غرب آمده، باید اینها را کنار گذاشت. ایشان معتقد بود، اگر چنین باشد در این صورت طب و ریاضیات و ... نیز از جای دیگری آمده و باید اینها را نیز قبول نکنیم، لذا استاد مصباح، دیدگاه افراطی و تفریطی نسبت به غربیها نداشتهاند.
ایشان معتقد است فلسفه غرب در موقعیت متزلزل قرار دارد و مخصوصاً در تفکرات فلسفی پس از کانت، جریانهای الحادی غالب است و چون ایشان یک فیلسوف الهی هستند، از اینرو با فلسفههای ملحدانه و تجربهگرایانه مخالفت میکند و دیدگاه خاص خود را دارد، اما آن روحیه نقادانه و روحیه عالمانهای که استاد دارد، اینطور است که سعی دارند دقیق مطالب را فرابگیرند و معتقدند در 70 سال قبل، وقتی ماتریالیسم وارد تفکر اسلامی شد و فقها دیدند نیازمند تحلیل علمی هستیم، آنها علاقهمند شدند در برابر کسانی که به اصل توحید و معاد باور ندارند، اصل توحید را برای آنها ثابت کنند و بعد به آیات و روایات بپردازند.
بحث دیگر ایشان این است که در حوزه اسلام، فلسفه، نظم و انضباط بیشتری دارد و آنقدر آشوب فکری بر آن حاکم نیست و علت این است که از منطق قوی برخوردار است و در حوزه اسلام، سه نحله فلسفی داریم که عبارت از مشائی، اشراقی و حکمت متعالیه است که همه در مبانی دینی با هم همراه هستند. در اسلام همه فلسفهها در خدمت دین بودند، اما در غرب یک نوع آشوب فکری را قائل بودند.
انتهای پیام