تمایز ماهیت از وجود نمود اسلامی‌کردن فلسفه یونانی نزد فارابی است
کد خبر: 4015102
تاریخ انتشار : ۳۰ آبان ۱۴۰۰ - ۱۷:۳۹
منوچهر صدوقی‌سها بیان کرد:

تمایز ماهیت از وجود نمود اسلامی‌کردن فلسفه یونانی نزد فارابی است

منوچهر صدوقی‌سها با اشاره به نقش فارابی در اسلامی‌کردن فلسفه یونانی بیان کرد: یکی از برترین نمودهای اسلامی‌کردن فلسفه یونانی نزد فارابی عبارت از همین داستان تمایز ماهیت از وجود است که مبنای فلسفه الهی است.

به گزارش ایکنا، مراسم بزرگداشت حکیم «فارابی» در روز جهانی فلسفه، امروز، 30 آبان‌ماه با سخنرانی جمعی از اندیشمندان، به همت انجمن آثار و مفاخر فرهنگی و به صورت مجازی برگزار شد در ادامه مشروح سخنان منوچهر صدوقی‌سها، مدرس برجسته عرفان و فلسفه اسلامی را می‌خوانید؛

در ساحت تاریخ فلسفه اسلامی، یک واقعیت مسلم تاریخی که متأسفانه به شدت مغفول است و مطرح نیست، این معنا است که فلسفه اسلامی از یک منظر خاص، دو مابه‌ازا دارد. ما نام آن را فلسفه اسلامی بالمعنی الاعم و فلسفه اسلامی بالمعنی الاخص می‌گذاریم که سخن در این رابطه بسیار گسترده است. در اینجا باید فهرست‌وار اشاره کنم که فلسفه اسلامی بالمعنی الاخص که متأسفانه مدون نیست و در متون پراکنده است، یک دستگاه فلسفی منبعث از خود اسلام است و هیچ ربطی به غیر اسلام؛ اعم از یونان و غیریونان ندارد. این فلسفه متأسفانه مدون نیست، اما وجود دارد و وجود آن هم واقعی است. با این حال، یک مابه‌ازای دیگر فلسفه اسلامی عبارت از همان فلسفه اسلامی بالمعنی الاعم است که همین دستگاه و دستگاه‌هایی است که به فلسفه اسلامی نام دارند و نمایندگان عمده آن هم فلاسفه تراز اول ما هستند که می‌توان از کندی، فارابی و ابن‌سینا در این زمینه یاد کرد.

فارابی و پیش از او کندی و قبل از او متکلمین؛ اعم از متکلمین امامیه و معتزله که فلاسفه نخستین اسلامی در تاریخ فلسفه محسوب می‌شوند و فلاسفه نخستین اسلامی که حالت مؤسس هم به خود می‌گیرند، جمعی از همان متکلمین هستند. از همان آغاز پیدایش متکلمین که به بحث‌های فلسفی پرداختند، ما با عنوان مهم و سرنوشت‌سازی مواجه هستیم که مغفول مانده است. ما از ابتدا و از عصر متکلمین تا کندی و فارابی، می‌بینیم که این‌ها در مقام این هستند که فلسفه یونانی که وارد به حوزه اسلامی شده را اسلامی کنند. این را تکرار می‌کنم که فلسفه‌های یونانی به حوزه اسلامی وارد شدند و نزد برخی از اشخاص به همان صورتی که بود، باقی ماندند؛ به این معنا که در اسلام، حاملانی پیدا شدند که حامل فلسفه یونانی بودند. در حوزه اسلامی قرار داشتند اما فلسفه آنها یونانی بود و نهایتاً به زبان عربی درآمده بود.

در کنار آنها فلاسفه‌ای را می‌شناسیم که فلسفه یونانیِ وارد را که مبادی و مبانی آن در برخی نقاط با اسلام هم‌خوانی نداشت و حتی در بعضی جاها با مبانی و مبادی اسلامی برخورد داشت؛ مانند قاعده الواحد، صورت اسلامی بدهند یا به اصطلاح مستشرقین به اسلامیزاسیون فلسفه یونانی دست زده‌اند. دراین میان یکی از تأسیسات عمده کندی در این اسلامیزاسیون، تفکیک فاعل الهی از فاعل مادی در فلسفه یونانی است و این یکی از مهم‌ترین مسائلی محسوب می‌شود که کندی به آن پرداخته و بعدها نیز شیخ‌الرئیس به آن التفات پیدا کرد تا به عنوان مبنایی از فلسفه اسلامی استخراج شود.

چهار علت مورد توجه در فلسفه یونانی

در فلسفه یونانی به چهار علت توجه داشتند و چنین می‌گفتند: علل مادی، فاعلی، غایی و صوری. علت فاعلی فلسفه یونانی همان معنایی است که در حکمت طبیعی مطرح است؛ کما‌اینکه ملاهادی سبزواری در منظومه، بیت معروفی دارد و می‌گوید: «معطی الوجود فی الاهی فاعلوا، معطی التحرک الطبیعی قائلوا» و حال آنکه آنها می‌گفتند: علت فاعلی که در فلسفه یونانی مطرح است، عامل تحرک و تحریک است. در حالی‌که علت فاعلی واقعی این نیست بلکه علت فاعلی واقعی آن است که وجود می‌دهد.

اینجا کار کندی با رساله شریفه «سجود الجرم الاقصی و طاعته‌ لله‌ عزوجل» که رساله‌ای  در تفسیر قرآن کریم است، اهمیت بالایی دارد. حکیمی تراز اول در حوزه اسلام و صرفاً بر مبنای قرآن کریم فلک اعلا را که در هیئت یونانی مطرح است و از مبانی مهم محسوب می‌شود، ساجد لله تعالی می‌کند و این همان مسئله‌ای است که ما از آن به اسلامی‌کردن تعبیر می‌کنیم. سپس نوبت به فارابی می‌رسد؛ فارابی‌ای که مستشرقین از او به عنوان پدر فلسفه اسلامی یاد می‌کنند و علاوه بر اینکه پدر فلسفه اسلامی باشد یا نباشد که ما شک نداریم و در کنار آن یقین داریم که یکی از برترین‌های فلاسفه اسلامی است که به اسلامی‌کردن فلسفه یونانی رو کرده است. البته معلوم است که به هیچ وجه برای آنها این امکان وجود نداشت که کل فلسفه یونانی را وارد اسلام کنند، اما تا جایی که توانسته‌اند مطالب مهمی را که با اسلام چندان اصطکاک پیدا نمی‌کند را چکش زده و تراشیده‌اند.

فارابی در این زمینه، اولاً آثار مستقلی داشته است؛ برای نمونه رساله‌ای به نام «المختصر الصغیر فی المنطق الی طریقت المتکلمین» را دارد. این رساله باقی‌مانده و مرحوم استاد دانش‌پژوه در اثر دو جلدی به نام منطقیات فارابی، این رساله را چاپ کرده است. معلوم است که مراد از متکلمین، متکلمین اسلامی هستند؛ یعنی حتی متکلمین در منطق یونانی هم تصرف کرده‌اند یا حداقل خواسته‌اند که تصرف کنند. رساله دیگری هم به فارابی منسوب است که متأسفانه دیده نشده است و ان‌شاءالله روزی پیدا شود که نام آن، «کلام جمعوا من اقاویل النبی(ص) یشیر فیه الی المنطق» است. فارابی رساله‌ای را جمع و تألیف کرده که حاوی احادیث نبوی است و در آن احادیث، حضرت رسول(ص) به منطق و منطقیات اشاره کرده‌اند که این مسئله هم، جالب‌توجه است.

با این حال، برترین اثر فارابی در این زمینه، رساله شریفه فصوص الحکمه است. برای دانشجویان یادآوری می‌کنم که در فلسفه و عرفان، دو رساله معروف به نام فصوص داریم؛ یکی فصوص الحکمه از فارابی و دیگری فصوص الحکم از ابن‌عربی.

دلایل انتساب رساله فصوص الحکمه به فارابی

نزد فلاسفه ما، این نکته اجماعی است که این رساله برای فارابی است، اما مستشرقین گاهی اوقات تردیدهایی دارند و بعضی‌ها آن را به شیخ‌الرئیس نسبت می‌دهند. مرحوم دکتر شرف خراسانی هم یکبار در صحبتی گفتند که این همان رساله العروض ابن‌سینا است و به هر حال به ابن‌سینا هم نسبت می‌دهند و شاید به دیگران هم نسبت داده شود، اما از فارابی است و من در مقام تایید این سخن دو مطلب از دو استاد بزرگوارمان نقل می‌کنم؛ مرحوم استاد سیدجلال آشتیانی که آخرین شارح فصوص هستند، فرموده‌اند: اگر این کتاب فصوص به نام فارابی معروف نبود و به عنوان رساله‌ای مجهول‌المؤلف بود، کسی که به این مسائل وارد است، از سیاق عبارات متوجه می‌شود که این اثر حتماً از فارابی است. استاد بزرگوار دیگر ما مرحوم میرزای روشن که فصوص‌الحکمه را خدمت ایشان به همراه آقایان دکتر پورجوادی و دکتر اعوانی خواندیم نیز می‌فرمودند: این کتاب حتماً از فارابی است. دلیل ایشان این بود که می‌فرمودند: ابن‌سینا پُرگو است؛ درحالی که فارابی گزیده‌گو و مختصرگو است. به تعبیر شاعر «کم گوی و گزیده گوی چون دُر، کز اندک تو جهان شود پُر». بنابراین، ما این کتاب را از فارابی می‌دانیم و بر آن می‌رویم که واجد اهمیت والایی در تاریخ فلسفه اسلامی بالمعنی الاعم در همان مقام اسلامیزاسیونی است که از آن بحث شد.

یکی از مطالب مهم فلسفی که از آثار اسلامی‌کردن است و در سال‌های بعد به آن‌سوی عالم منتقل می‌شود و در دوران اسکولاستیک بسیار مطرح است و در فلسفه الهی ما هم بسیار مطرح است و از مبادی توحید محسوب می‌شود، داستان تفکیک ماهیت از وجود است. ما می‌دانیم که فلسفه یونانی کلاً قائل به قِدم عالم است؛ به هر قسمی از آن که باشد. در فلسفه یونانی، عالم همیشه هست؛ در نتیجه چنین نیست که علم موجود بعد العدم باشد. این دیدگاه توحید را به‌هم می‌زند. اگر قرار باشد عالم قدیم باشد، توحید معنایی پیدا نمی‌کند. موحدین می‌گویند: حق‌تعالی موجِد عالم است و اگر قرار باشد بگویید که عالم همیشگی است، خلق و ایجاد معنی پیدا نمی‌کند. فارابی در این کتاب شریف، بر مبنای قرآن کریم این نظر را می‌دهد که ماهیت بما هو ماهیت، غیر از وجود است. در ماهیت بما هی ماهیت، نه وجود خوابیده است و نه عدم. اگر عدم در معنای ماهیت مأخوذ بود، ذاتی آن می‌شد و هیچ‌وقت ماهیت موجود نمی‌شد و اگر وجود در متن ماهیت قرار داشت و ذاتی آن بود، هیچ‌وقت معدوم نمی‌شد. درحالی که ما می‌بینیم ماهیت، هم موجود می‌شود و هم معدوم. علتش بیاید می‌شود موجود و علتش نیاید معدوم است.

نتیجه این است که ماهیت بما هی ماهیت غیر از وجود و غیر از عدم است. مبنای این داستان نیز قرآن کریم است که می‌فرماید: «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ». در اینجا مراد از «شَيْئًا» چیست؟ اگر «شَيْئًا» موجود است که تحصیل حاصل محال است و اگر «شَيْئًا» موجود است که دیگر نمی‌توان به او گفت باش، چون او هست. حال اگر معدوم است، به معدوم  هم خطاب نمی‌شود. می‌گویند این ماهیت به معنایی وجود علمی و ثبوتی دارد و وجود اثباتی ندارد. ماحصل کلام این است که یکی از برترین نمودهای اسلامی‌کردن فلسفه یونانی نزد فارابی همین داستان تمایز ماهیت از وجود است که مبنای فلسفه الهی است.

انتهای پیام
captcha